می گویند از زاهدان بترسید

حمل آزاد اسلحه، قاچاق انواع مواد مخدر، بمب‌گذاری معابر، خفتگیریِ جاده‌ها، آزار و اذیت غریبه‌ها، دزدی، خشونت علیه زنان، حضور نظامی و شبه‌نظامی طالبان، درگیری‌های مسلحانۀ خیابانی، سرزمین اشباح، حضور حداکثری در صف خرید شیشه و خلاصه در یک کلام، «تگزاس» تصویری است که اکثر ما از زاهدان و یا به عبارت کلی‌تر، سیستان و بلوچستان می‌شناسیم.
اما روی دیگر سکه تصویری است که مردم زاهدان از شهرشان می‎شناسند. تصویری که سیاه نیست و مانند همۀ شهرها، رنگ‌های متنوعی دارد. از سبزها و آبی‌های نما و در و پنجرۀ خانه‌های شهر، تا قرمز و زردِ لباس‌ها و چادرهای زنان بلوچ و تا خورشیدی که مانند همۀ شهرها، رنگ نارنجی‌اش را به زاهدان نیز می‌پاشد.

باب اول: اگر امن است، پس چرا من چنین فکری نمی‌کنم؟

به غیر از مشاهدات عینی، آمار و ارقام رسمی هم سیستان و بلوچستان را هجدهمین استان ناامن کشور در سال گذشته معرفی می‌کند و وضعیت امنیت را در آن به مراتب از شهرهایی مثل تهران و مشهد و … بهتر می‌داند. معیارهای این آمار به گفتۀ آقای جهان‌تیغ، کارشناس ارشد امنیت ملی، از این قبیل است: دزدی، سرقت مسلحانه، قتل، تجاوز به عنف و … . علاوه بر این، آماری که در سال ۸۳ از تعداد پرونده‌های تشکیل شده در حوزۀ استحفاظی نیروی انتظامی با موضوعاتی مثل قتل عمد، قتل غیرعمد، ضرب و جرح و صدمه، تهدید و … در سیستان و بلوچستان به ثبت رسیده است، نشان می‌دهد سهم این استان از آمار موارد ذکر شده در سطح کشور بسیار کمتر از نسبت جمعیتی استان به کل کشور است.

قبل از اینکه به زاهدان برویم، با افراد زیادی دربارۀ سفر به زاهدان صحبت می‌کردیم. تقریباً همه‌شان نگران حضور ما در آنجا بودند و از چیزهایی می‌گفتند که هیچ‌وقت خودشان ناظرش نبوده‌اند و با واسطه از آنجا شنیده‌اند. چیزهایی مثل گروگان‌گیری یا درگیری‌های مسلحانۀ شبانه یا خالی شدن شهر از ساعت شش بعد از ظهر به بعد. وقتی هم که ما از آمار و ارقامی صحبت می‌کردیم که آنجا را به مراتب از تهران امن‌تر می‌دانست، می‌گفتند به آمارها اعتمادی نیست. یکی از دوستانم به شوخی می‌گفت: «اگر رفتید و زنده برگشتید، من حرفتان را قبول می‌کنم که آنجا امن است».

واقعیت این است که سیستان و بلوچستان نه‌تنها برای تهرانی‌هایی که دو هزار کیلومتر با آن فاصله دارند ترسناک است، بلکه مردم شهرهایی که به لحاظ جغرافیایی به آن نزدیک‌ترند هم از آن می‌ترسند. ترسی که در گفتگوهایمان با الهه‌، دانشجوی دانشگاه سیستان و بلوچستان، که اهل بیرجند بود هم از آن صحبت شد. این ترس موجب شده که پس از اعلام نتایج کنکور یک ماهی بین انتخاب دانشگاه آزاد شهر خودشان یا دانشگاه سراسری در زاهدان مردد باشد. بیرجندی که از نظر جغرافیایی یکی از نزدیکترین مراکز استان به زاهدان است. الهه می‌گفت به‌خاطر شایعاتی که قبل از حضورش در زاهدان شنیده بود، دو ماه اول حضورش در این شهر هرگز سوار تاکسی نشده. تا سه ماه هم به بعضی محلات شهر، مثل چهارراه رسولی نمی‌رفته. تا اینکه به مرور ترسش از سوار تاکسی شدن و محله‌های شهر می‌ریزد.

البته اینکه چرا نرخ سفر به این استان بسیار کم است، به غیر از بحثِ «دوری» می‌تواند عوامل متعدد دیگری هم داشته باشد. عدم وجود زیرساخت مناسب حمل‌ونقلی، قرار گرفتن پشت دشت کویر و کویر لوت، نبود زیرساخت مناسب برای جذب گردشگر، توسعه‌نیافتگی بخش صنعت و معدن در استان که تعاملات را با استان‌های مجاور به حداقل رسانده و … عواملی است که در دیده نشدن استان، به‌ویژه برای مرکزنشین‌ها، طی سال‌های گذشته تأثیرگذار بوده است.

اما علاوه بر این عوامل، برخی از تصمیمات سیاسی هم تشدیدکنندۀ این دیده‌نشدن‌ها بوده. بومی‌سازی دانشگاه‌ها یکی از این سیاست‌ها است که موجب شده ۹۵ درصد از داوطلبان استان سیستان و بلوچستان در دانشگاه‌های همین استان پذیرفته شوند. با اجرای این سیاست، رفت‌وآمد دانشجویان مناطق مختلف کشور، که می‌توانست موجب ایجاد ارتباط گسترده‌تر و آشنایی سایر ایرانی‌ها با واقعیت‌های استان‌ها و در نتیجه، توسعۀ فرهنگی و اقتصادی شود، متوقف شده است.

اما عامل دیگری به نام «رسانه» مهم‌ترین نقش را در تصویر خوفناکی که از زاهدان در ذهن ما ایجاد شده ایفا می‌کند. از فیلم‌های سینمایی با بازی جمشید هاشم‌پور گرفته تا خبر دستگیری عبدالمالک ریگی، که دو سه هفته در اسفند ۸۸ تیتر یک اخبار داخلی بود، تاثیر شگرفی در تصویر ذهنی مردم سایر مناطق کشور از سیستان و بلوچستان داشته است.

در رسانه‌های خبری و فضای مجازی تصاویری که از استان به نمایش گذاشته می‌شود، عمدتاً با بزرگنمایی همراه است. در گفت‌وگویی که با مولوی عبدالحمید، امام جمعۀ اهل سنت زاهدان، می‌کنیم می‌گوید: «اگر اینجا گلوله‌ای شلیک شود به منزلۀ این است که یک موشک شلیک شده. جای دیگر گلوله صدایی ندارد ولی اینجا آنقدر بزرگ می‌کنند و بزرگ می‌کنند که همه صدای آن را بشنوند».

همچنین در عملیات‌های عبدالمالک ریگی، سهواً یا تعمداً، پوشش رسانه‌ای اخبار در رسانۀ ملی و مطبوعات سراسری به گونه‌ای بوده که ترس از مردم سیستان و بلوچستان، جایگزین ترس از عبدالمالک ریگی، که در خاک پاکستان مستقرند، شده است. آقای جهان‌تیغ می‌گوید: «با توجه به مرزی بودن استان، باید پردازش اخبار ضدامنیتی آن به نحوی باشد که آن عامل ناامنی را به عنوان یک تهدید ملی مطرح کند و مقاومت مردم استان را در مقابل آن به عنوان یک حرکت حماسی، مثل حملۀ عراقی‌ها و مقاومت مردم خوزستان. باید نوع پرداختن به اخبار به نحوی باشد که مردم سیستان و بلوچستان را به جای کنار مجرم‌ها قرار دادن، در تقابل با مجرم‌ها قرار بدهد».

برای اینکه موضوعی با عنوان «خبر» در رسانه‌ها مطرح شود، باید ویژگی‌هایی داشته باشد. تمامی اتفاقاتی که به مسائل ناامنی مربوط است از بُعدِ «شگفتی» گزینۀ بسیار مناسبی برای خبرگزاری‌ها هستند. از آنجایی هم که این استان ۱۵۰۰ کیلومتر با افغانستان و پاکستان مرز دارد، گاهی درگیری‌هایی مرزی برای حفظ امنیت ملی رخ می‌دهد. از طرفی هم، چون برخلاف استان‌های مرزی دیگری مثل خراسان، خبرهای دیگری از استان مخابره نمی‌شود، معمولاً اخباری که از گذشته در خصوص ناامنی منتشر می‌شود تا زمان زیادی در ذهن مردم سایر استان‌ها اثرگذاری دارد.

اما در کنار بخش‌های خبری، فیلم‌های سینمایی و برنامه‌های تلوزیونی نیز تأثیری جدی در ایجاد تصویر ناامن از این استان داشته است. پیش از انقلاب، فیلم «بلوچ»، به کارگردانی مسعود کیمیایی، از اولین فیلم‌هایی است که تصویری ناامن از این استان به نمایش می‌گذارد. پس از انقلاب و به‌ویژه در دهۀ شصت و هفتاد، که بازار سینمای اکشن پرمخاطب بوده، لوکیشن اکثر این فیلم‌ها سیستان و بلوچستان است. «تاراج»، «دادشاه»، «عقرب»، «آخرین خون»، «قافله»، «چشم عقاب» و «جدال در تاسوکی» از جملۀ این فیلم‌هاست، که داستان اغلبشان قاچاق مواد مخدر یا عتیقه و درگیری‌های مسلحانه است.

با اینکه مسئولین استانی معتقدند این اتفاقاتی که در صدا و سیما و سینمای داخلی رخ داده تعمدی نبوده و در حال حاضر تصاویری که از استان منتشر می‌شود واقعگرایانه است؛ اهالی رسانه معتقدند همان اتفاقات قبلی در قالبی جدید در حال تکرار است. سعید اهل مشهد است و با اینکه زمانی پدرش از ترس حضور در سیستان و بلوچستان خودش را پنج سال زودتر بازخرید کرده، خودش بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه سیستان و بلوچستان هم در زاهدان مانده و کار رسانه‌ای می‌کند. او به ما می‌گوید: «چرا برنامه‌ای که به مواد مخدر و ناامنی اختصاص داشت و چند سال قبل در تلویزیون پخش می‌شد اسمش ۵۴۱ بود که کد پیش‌شمارۀ شهر زاهدان است؟ یا سریال مهدی فخیم‌زاده، که در آن قتل و اتفاقات عجیب و غریبی رخ می‌داد، اسمش ساختمان ۸۵ بود که کد پلاک ماشین‌های زاهدان است؟ بدون شک اینها در ناخودآگاه افراد اثر می‌گذارد».

باب دوم: در مصائب نگاه امنیتی

تهران تا زاهدان را قطار حداقل بیست و چهار و حداکثر بیست و هشت ساعته طی می‌کند. ناگزیر می‌شویم با هواپیما به زاهدان برویم. از فرودگاه که به محل اقامتمان در خیابان بزرگمهر، در نزدیکی دانشگاه، می‌رویم، راننده دوربین‌هایی را نشانمان می‌دهد که سر اکثر تقاطع‌های زاهدان نصب شده و علی‌الظاهر قرار است رصدگر وضعیت عبورومرور خودروها باشد. اما به نظر، بیشترین نقشی که دارد این است که دستگاه‌های امنیتی بتوانند کل شهر را زیر نظر داشته باشند. حضور چنین دوربین‌هایی برای کنترل عبورومرور در تنها مرکز استانی که هنوز گاز به آن نرسیده است یک اتفاق طبیعی به شمار نمی‌رود.

زمینی که زاهدان بر روی آن قرار گرفته، برخلاف تهران، شیب زیادی ندارد و کوه مرتفعی هم در اطرافش نیست. هیچ ساختمان بالای هفت طبقه‌ای هم در شهر وجود ندارد. با وجود این، «مسجد مکّی» از معدود نشانه‌های شهر است که از بیشتر جاهای شهر و حتی از فرودگاه به چشم می‌خورد. مسجدی که معماری‌اش شبیه به مسجد ایاصوفیۀ استانبول است و با وجود اینکه هنوز ساختش تکمیل نشده، مسجد و حوزۀ علمیۀ آن مورد استفاده قرار گرفته است. دفتر مولوی عبدالحمید هم در همان حوزۀ علمیۀ کنار مسجد است.

وقتی از مولوی عبدالحمید می‌پرسیم که چرا با وجود کم‌توجهی دولت به توسعۀ صنعتی استان، از طرف مردم استان تلاشی برای جذب سرمایه‌گذار بخش خصوصی نشده، می‌گوید: «مسأله‌ای که از گذشته وجود داشته این بوده که استان را امنیتی کرده‌اند و امنیتی کردن استان سبب شده سرمایه‌گذار نتواند با خیال راحت بیاید و در بخش‌های خصوصیِ اینجا سرمایه‌گذاری کند». گویا همان نگاهی که موجب شده مردم سایر استان‌ها نسبت به این استان احساس ناامنی داشته باشند، سرمایه‌دارها را هم از استان فراری داده است.

 

مولوی عبدالحمید

مولانا عبدالحمید

از تهران و از طریق تلگرام، با چند نفر از دانشجویان شهر ارتباط گرفته‌ایم و سؤالاتی را پیش از سفرمان پرسیده‌ایم. شب اولی که آنجا هستیم، ساعت ده شب، پیاده همراه آنها به خیابانی کنار دانشگاه می‌رویم. کامران، که یکی از دانشجویان کارشناسی ارشد دانشگاه سیستان و بلوچستان است، می‌گوید: «این نگاه امنیتی بسیاری از پروژه‌ها و سرمایه‌گذاری‌ها را در سطح استان متوقف کرده است. برای مثال شرکتی به اسم فراز برج نما، که قرارداد بسته بود تعدادی راهِ روستایی بسازد، پس از شروع پروژه مسئولین امنیتی استان به شرکت گفته‌اند که نمی‌توانید، چون اینجا مباحث امنیتی است. با همین استدلال، اغلب پروژه‌های طرف «زَهَک»، «خاش» و «سراوان» و بعد هم اطراف «میلَک» را ازشان گرفته بودند. شرکت هم، که به‌خاطر این پروژه کلی ماشین‌آلات خریده بود، ورشکسته شد.»

سیستان و بلوچستان از دورۀ قاجار چندان مورد مهر حاکمیت مرکزی نبوده است. از همان دوران مجازات‌هایی که نسبت به مردم استان صورت می‌گرفت به مراتب شدیدتر از سایر استان‌ها بوده است. همین امر باعث شده هنوز هم قدیمی‌ترهای استان به نیروی انتظامی بگویند «قجرها». بعد از دورۀ قاجار هم سیاست‌های دورۀ رضاشاهی در تضعیف کردن اقوام و زبان مادریشان و ایجاد ایران واحد، فشارهای جدیدی را به این استان و به‌ویژه بلوچ‌ها تحمیل کرد.

سیستان و بلوچستان از دو بخش مجزا تشکیل شده که دارای تنوع قومیتی، مذهبی و زبانی است. در حال حاضر بیشتر مردم استان بلوچ‌اند و سیستانی‌ها در اقلیت‌اند. بلوچ‌ها اهل تسنن‌اند و زبان و لباس منحصر به فردی دارند. در مقابل سیستانی‌ها اهل تشیع‌اند و زبان و لباسشان تفاوت چندانی با تهرانی‌ها ندارد.

بعد از انقلاب هم، از آنجایی که اکثریت قریب به اتفاق استان و به‌ویژه بلوچ‌ها اهل تسنن‌اند، اختلاف استان با حکومت مرکزی بیش از پیش شده است. اختلافی که عموماً با محرومیت نسبی استان از درآمدهای ملی و عدم توسعۀ زیرساخت‌ها همراه است و واکنشش از طرف مردم آنجا و به‌ویژه بلوچ‌ها، همراهی با گزینه‌های اصلاح‌طلب در انتخابات‌های ریاست جمهوری است. کسب بیشترین درصد آرای محمد خاتمی، مصطفی معین، میرحسین موسوی و در آخر حسن روحانی از این استان به نوعی صدای اعتراضی استان است نسبت به سیاست‌های حکومت مرکزی.

باب سوم: آب رفته به جوی برمی‌گردد؟

با تغییر دولت، پروژه‌های مهمی در استان شروع شده که موجب رضایت مسئولین و بزرگان مذهبی استان شده است؛ خط‌آهنی که بندر چابهار را به آسیای میانه متصل می‌کند و گازکشی از عسلویه به ایرانشهر و پس از آن زاهدان و چابهار، که شاید مهمترین آنها است.

zahedan 3

اما مهمتر از دولت مرکزی، نوع نگاه مردم سایر استان‌ها نیز باید تغییر کند و «احساس ناامنی‌»ای که به خاطر سوءمدیریت در سطح رسانه و یا عوامل دیگر طی سالیان گذشته ایجاد شده است کاهش یابد. آنچه که در سطح رسانه می‌تواند رخ دهد، افزایش تولیدات فرهنگی‌ـ هنری، مثل فیلم سینمایی یا کتاب داستان، دربارۀ این استان است به شکلی که روایتگر تصاویری واقعی‌تر از استان باشد. علاوه بر این، جهت‌گیری مناسب در بحث پردازش اخبار هم می‌تواند از اتفاقات مهمی باشد که باعث تغییر دیدِ عموم مردم به استان شود.

شاید تغییر مهم دیگری که بتوان در سطح مردمی و سطح مدیریت میانی انجام داد افزایش امکانات گردشگری در خود استان و ترغیب مردم سایر استان‌ها برای سفر به آنجا است. اما برای انجام چنین تغییراتی، اولویت با خواست مردم خود استان است. کامران معتقد است به خاطر عدم اعتمادِ بلوچ‌ها به افراد غیر بلوچ، انجام هر نوع مداخله‌ای تقریباً محال است.

در مقابل، لیلا غروی، که دانشجوی دانشگاه پلی‌تکنیک تهران است و نزدیک دو سال است که مدام با گروهی از دانشجویان تهرانی به شهر «جالق» در ناحیۀ بلوچستان استان، در نزدیکی مرز پاکستان، سفر می‌کند و سعی در بهبود وضعیت تحصیلی دختران آن شهر دارد، معتقد است که با مداومت می‌توان اعتماد مردم استان را جلب کرد: «اولین باری که رفتیم، پدر یکی از دخترها آمد و به من گفت چقدر پول گرفتی که بیایی اینجا؟ من گفتم هیچی. باورش نمی‌شد، می‌گفت شماها اصلاً از ما خوشتان نمی‌آید، شما آمدید اینجا ما را تحقیر کنید. ما جرممان این است که بلوچیم و شما همیشه ما را تحقیر کرده‌اید. در کلاس‌های درس هم ما برای دانش‌آموزها خیلی غریب بودیم. فکر می‌کردند یک آدم فضایی هستیم. دخترهای دورۀ دبیرستانی که من باهاشان کار می‌کردم باورشان نمی‌شد که من دختری بیست ساله باشم و هنوز ازدواج نکرده باشم. بیشتر بچه‌های کلاس ازدواج کرده بودند و تازه بچه هم داشتند.

اما به مرور این نگاه تغییر کرد و بار چهارم پنجمی که به آنجا رفتیم، دیگر برایشان آدم فضایی نبودیم و اکثرشان انگیزه گرفته بودند که درس بخوانند و باعث پیشرفت شهرشان شوند. یکیشان، که اوایل می‌گفت جالق تزریقاتی زن ندارد و مجبورند دو ساعت راه تا سراوان بروند برای یک تزریق و مداوا، الان انگیزه دارد تا برود دانشگاه و حداقل یک پزشکِ زن شود برای شهرش.

همچنین خانواده‌هایی هم که ما را پس می‌زدند الآن به ما اعتماد کرده‌اند و حتی بار آخری که برای پیگیری درس‌های بچه‌ها به آنجا رفتیم، یک پاکت پول به همراه یک نامۀ پر از غلط املایی، که یکی از اولیا نوشته بود، به رسم قدردانی به ما دادند. من داشتم به خاطر این کارشان زار زار اشک می‌ریختم».

در هر صورت و در حال حاضر، سیستان و بلوچستان نیاز به دیده شدن دارد. دیده شدن تمام واقعیاتش، از تنوع فرهنگی و تنوع سبک زندگی بلوچ‌هایش تا خشکسالی و زندگی سخت بخش سیستان و شهری از آن منطقه که ساکنانش آن را «زابل جان» خطاب می‌کنند. طبیعتاً حضور بیشتر مردم و گروه‌ها در این استان موجب می‌شود که غریبگی‌ای که طی سالیان بین آن‌ها و باقی ایرانیان ایجاد شده رفع شود و توجه بیشتری به زیبایی‌ها و زشتی‌های آن شود. مطمئناً برای دیده شدنِ بیشترِ آن، هم نخبگان بومی و دانشجویان آنجا و هم هنرمندان و اهالی رسانه می‌توانند نقشی موثر داشته باشند، حتی نقشی پررنگ‌تر از دولت مرکزی.

 

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا