نادیده گرفتن صدای خانواده “صابره سارانی” را رسانه های مرکزنشین تقویت می کنند/ مهسا اربابی

در سالهای اخیر، تبعیض رسانهای در پوشش اخبار مربوط به زنان، بهویژه در مناطق بهحاشیهراندهشدهای مانند بلوچستان، به یک مسئله جدی و فریاد بیپاسخ تبدیل شده است. وقتی دختری در مناطق مرکزی ناپدید میشود، صدایش به سرعت در قاب تلویزیونها میپیچد، تصویرش تیتر رسانهها میشود و سیل همدردی و مطالبهگری از سوی جامعه، نهادها و فعالان جاری میشود اما وقتی دختری بلوچ، مانند “صابره سارانی”، ناپدید میشود یا قربانی خشونت قرار میگیرد، تنها چیزی که از او باقی میماند، سکوت، بیتفاوتی و حذف رسانهایست.
این تفاوت فاحش در واکنش رسانهها و افکار عمومی، فقط یک مسئله خبری یا حرفهای نیست؛ ریشه در نظامی نابرابر دارد که بر پایه تبعیض قومی، مذهبی و جنسیتی بنا شده است. رسانههای فارسیزبان چه در داخل ایران و چه در خارج از کشور در بازتولید این تبعیض شریکاند. رسانههایی که مدعی عدالت، بیطرفی یا دفاع از حقوق بشرند، بارها نشان دادهاند که فقط به دردهایی واکنش نشان میدهند که از «مرکز» برخاسته باشند.
در این سلسلهمراتب نانوشته ارزش انسانی، «مرد شیعه فارس» در رأس قرار دارد، پس از او «زن شیعه فارس» و آنگاه اقلیتهای شیعه مذهب چهارده امامی. مرد بلوچ حتی به درجه چهارم این معادله تبعید میشود و زن بلوچ اگر جایی برایش باقی بماند در حاشیه حاشیهها ایستاده است؛ فراموششده، بیصدا و نادیده.
در مناطق مرکزی، رسانهها قتل یا ناپدیدشدن یک زن را با تحلیلهای جامعهشناختی، قانونی یا حقوق بشری بازتاب میدهند اما در مورد زنان بلوچ، اگر اصلاً خبری منتشر شود، روایت قالب معمولاً با عباراتی همچون «فرهنگ بومی»، «تعصب خانوادگی» یا «مشکلات قومی» آلوده میشود؛ گویی خشونت علیه آنها طبیعی یا قابل توجیه است.
این تبعیض فقط محدود به سانسور حکومتی در داخل نیست. حتی بسیاری از رسانههای بهظاهر مستقل فارسیزبان در خارج کشور، همین نگاه مرکزگرایانه را بازتولید میکنند. در حالی که پلتفرمهایشان آزاد است، اغلب خود را در چهارچوب فهم مرکزمحور جامعه فارسیزبان محدود میکنند. زن بلوچ برایشان نه سوژه خبریست، نه دغدغهی انسانی؛ نه تصویرش بازنشر میشود، نه نامش به تیتر میرسد.
از سوی دیگر، بلوچستان تحت محدودیتهای شدید امنیتی قرار دارد. خبرنگاران نمیتوانند آزادانه فعالیت کنند، رسانههای بلوچها با سانسور یا سرکوب مواجهاند و فعالان اجتماعی بهجای تریبون، با تهدید مواجهاند. سیاستهای رسمی نیز از این حذف پشتیبانی میکنند؛ برای جلوگیری از «تنش قومی»، ترجیح داده میشود روایتهای خشونت در بلوچستان یا منتشر نشود یا به شیوهای خنثی روایت شود. قربانیان این روایتزدایی، نه فقط زنان بلوچ، بلکه همه ما هستیم که با این خاموشی، به بیعدالتی عادت داده میشویم.
در چنین شرایطی، فضای مجازی میتوانست راهی برای شکستن این حلقه باشد، اما فیلترینگ، سرکوب و دستکاری الگوریتمهای اطلاعرسانی، حتی این روزنه را نیز مسدود کرده است. معدود رسانههای مستقل حقوق بشری و برخی فعالان بلوچ، تلاش دارند این سکوت را بشکنند اما صدای آنها هنوز در برابر حجم انبوه نادیدهانگاری رسمی و غیررسمی، بسیار ضعیف است.
ما با دو واقعیت مواجهایم: دو دختر، دو سرنوشت، یک تبعیض سیستماتیک. یکی در مرکز ناپدید میشود و «قضیه» میشود؛ دیگری در بلوچستان ناپدید میشود و به «هیچ» تبدیل میشود.
✍ مهسا اربابی